خوب، ما توی مدرسهمون یه رسمی داریم که روز معلم، هر سال، برای همه کارکنان مدرسه متن بخصوصی می نویسیم.
امسال هم شانس من زد و قرار شد متن منسوب به مدیر گرامی رو بنویسم.
و بله، اینی که در ادامه می خونید نتیجه همون قرعه ی سعادته!
پن: بمونه به یادگار
.
.
.
.
.
.
خانم پناهی گرامی!
روزتان بسیار مبارک باشد.
ایام به کام همه مان، ولی بر شما بیشتر باشد
در این سرای بی کسی، ماؤایی چون شما، کیمیایی کمیاب است.
چه بسیار روز ها، آنچنان که سعدی می فرماید: نشسته بوده و سر به جیب مراقبت فرو برده و در اندیشه خود و خلق و خاک مستغرق شده بودم.
دلم می خواست چون شما که همیشه بر سر صف از کشور و مردممان می گویید، دغدغه مند میهنم باشم.
غرق فکر بودم که عباس میرزا صدایم شد. به غم پرسیدم: چه شد که جهان پیشرفت و ما جا ماندیم؟
آخر ما که شمشیر اجنبی را در فرهنگ اصیلمان لعل کردیم! وقتی بیگانگان آمدند، غارت کردند و بردند، ویران کردند و کشتند، ما ماندیم و دوباره ساختیم. کتاب هامان را به آتش کشیدند، ما از نو تاریخ جهان را قلم زدیم.
ققنوس شدیم و بال گشودیم بر فراز سپهر حکمت و تدبیر و هنر.
پس ای شیردال ساسانی! چه شد که پرکشیدی و رفتی؟
غروب طلوع درخشانمان از کی اینچنین خونین شد؟ از افول کدامین خورشید؟
پاسخ داد: از افول خورشید علم.
آن وقت که خرد، قهرآمیز دیارمان را ترک گفت و بی خردی بر جهانمان سایه افکند؛
بی وفایی رسم شد و وجدان خموش و رام شد.
بر جبین خوشه چین درد خندید. شانه دهقان پل شد زیر پای شهزاد قجری. بانو رقصید بر قالی سرخ از زخم سرانگشتان کودک بی کفش و شل.
طاعون آمد، در پِیَش قحطی. و سودای سیرابی در مخیله مان خشکید.
جبر جبار جغرافیا هم مزید بر علت شد، پراکنده شدیم و از هم دور افتادیم.
این هنگام بود که از بیچارگی به اجنبی ها جواز چپاولگری دادیم. آن ها غارتمان کردند، ما نیز هم را. آنگاه بود که ارزش اعتماد و وفاداری شد کمتر از یک پاپاسی.
همه این ها را می شود عاقبت افول قوه ی علم و تدبیر دانست.
دانش اندوزیی که تا سالیان دراز برای عامه مردم فراهم نبود و شکافش را با خرافات بتونه می کردند.
این بود، تا آن زمان که شما و امثال شما آمدند. نسلی که مشعل افروز شدند و قلب های خالی از نور را باری دیگر سیراب از پرتوی حقیقت، دانش و انسانیت کردند.
نسل دغدغه مندی که سوال عباس میرزا را با تجددطلبی پاسخ دادند.
شما آن پرسش را امتداد داده و پرسیدید:
-آیا امیدی هست؟
-بله هست.
آن را در جویندگان دانش و آموزندگان علم، نهال های باطراوت این دیار که ما باشیم یافتید.
آری!
پیشه ی شما کاشتن بذر امید است.
امید می پرورانید.
و ما هرگز، امیدتان را ناامید نخواهیم کرد.