احوال: 484

ترس است زلزله آغاز این گسل

جان است این گسل که همی لرزد از ازل

۰ ۴

کاوشی در ورطه ذهن

چند وقتی‌ست که زیاد گریه می کنم.

دلیلش برایم مبهم بود تا امروز صبح که خاطره نیوشا را شنیدم.

می گفت:( هنگام دیدار با اقوام و در جمع های شلوغ، چنان مستأصل می شود که گریه عصبی به‌اش دست می دهد.)‌ هرچند که درد ما یکی نیست، کلمه گریه عصبی، چیزی بود که توجه ام را به خود جلب کرد. 

درصدد تحقیق درباره اش برآمدم و به مطلب جالبی برخوردم. نوشته بود:( یکی از راه های بروز خشم که در غم نمود پیدا کرده، گریستن است.)

اما آیا من خشمگینم؟! این اولین چیزی بود که به ذهنم خطور کرد.

۰ ۲

تنهایی خوب یا بد

آن سال، تابستان حتی از گرده های گل معلق در هوا نیز به درون خانه ها منعکس می شد. اواسط بعد از ظهر باد آن ذرات ریز را سوار می کرد و با ملایمت به پنجره می کوفت. آنقدر این کار را انجام می داد تا گرده های گل، مانند استعمارگران، به درون کلبه های قدیمی بخزند و مشام صاحب خانه ها را درگیر خود سازند. روز ها طولانی بود. خورشید زمین را با ارث پدرش اشتباه گرفته بود و غضبناک می تابید. درختان سرسبز بیشتر از همیشه به اهتزاز در می آمدند و حاصل این اهتزاز نیم رخ میوه های تابستانیی بود که به سختی پرده برگ سبز را دریده بودند و طوری در آن گرمای جانسوز پژمردگی را به دیده تحقیر می نگریستند که گویی به سبعیت خورشید ریشخند می زنند. تابسان آن سال جان را می گداخت و با مناظری که نقش می زد روان را جلا می داد. هنگام آب پاشی بوته ها قطره ها را می بلعید اما قبلش لحظه ای درنگ می کرد تا انعکاس رزهای قرمز را در آن ها بنگری. 

۱ ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان